بسم الله الرحمن الرحیم
این دفعه می خوام در مورد یه مطلب یه خورده ترسناک اما واقعی بنویسم،که شاید همه ی ما بارها و بارها درباره اش شنیدیم و فکرکردیم.
تا حالا شده مرگ یکی از بستگان نزدیکتون رو ببینید، بعد از اون چقدر به مرگ فکر کردید ؟؟چقدر مرگ رو به خودتون نزدیک دیدی؟؟وبعد از چند روز همه چیزرو فراموش کردید وهمه چیز به روال عادی برگشت؟؟؟ اصلاًبه این فکر کردید که یه روزی نوبت شما هم میشه (بعد از صد و بیست سال ) .
همون طور که می دونید خداوند در وجود همه ی انسانها میل به جاودانگی و رسیدن به کمال قرارداده،عده ای چون فکر می کنن مرگ پایان زندگی و نمی تونن به آرزوهاشون برسن از پایان زندگی یعنی مرگ وحشت دارند.
خدای حکیم که جاودان زیستن رو تو وجود انسانها قرار داده ، بی حمکت نبوده و اصلاً این جور در نمی یاد که انسانها میل به جاودانگی داشته باشند اما با مرگ زندگیشون تموم شه و همین!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما نه،
خداوند حکیم و عادل، برای انسانها یه جهان دیگه قرار داده تا در اون جاودان زندگی کنن.
پس ترس ما نمی تونه ناشی از پایان زندگیمون باشه
اما...
چه طوری زندگی کردن ،چه توشه ای رو جمع کردن مهمه...
یه وقت های می گم اگه الان من بمیرم چی دارم با خودم ببرم ؟؟وقتی به دنیا اومدم خداوند به من گوش و چشم ودهان و...داد تا بتونم تو این دنیا با راحتی زندگی کنم.
خدا گفته تو این دنیا هرچی بکاری تو آخرت درو می کنی(یعنی من خودم باید با اعمال خودم چشم و گوش اون دنیا رو بسازم)
ترس من از مرگ اینه که اگه الان بمیرم چه دست خالی وتهی می رم پپیش خدا،چه شرمنده.
دلم نمی خواد بعد از مدتی این نوع ترس از مرگ یادم بره ،و با مردن یکی دیگه یادم بیفته که شاید بعدی من باشم.
دست خالی کجا برم ، نمی خوام وقتی روز رستاخیز شد آرزو کنم کاشکی به دنیا برگردم و جبران کنم،نمی دونم چرا حالا که فرصت دارم کم کاری می کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
جنازه ام چوبینی مگو فراق ،فراق مـرا وصـال و مـلاقات آن زمــان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع ،وداع که گور پرده ی جمعیت جنـان بــاشد
فرو شدن چو بدیدی ،برآوردن بنگر غروب شمـس قـمر را چرا زیان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست چرا دانه ی انسانیت این گمان باشد
مولوی_دیوان شمس
یاحق