سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/12/18
10:20 عصر

ازدواج ، مسولیت، هدف

بدست نوبهار در دسته

بسم الله الرحمن الرحیم

 سلام

تو مترو که بودم ...

بین چندتا از دختر خانوم ها بحث ازدواج پیش اومد که یکی از اونها گفت: خوب ازدواج مگه چیه،

بایکی ازدواج می کنی چند سال باهاش زندگی می کنی

 واگه باهم به تفاهم نرسیدین طلاق می گیری ومی ری با یکی دیگه ازدواج می کنی.

وقتی این حرف رو شنیدم با خودم گفتم:

یعنی الان برای ازدواج چه هدفیه؟ اصلاٌ برای چی ازدواج صورت می گیره آیا پشت این ازدواج

 تعهدات ومسولیت پذیری هایی هم وجود داره؟!

 اصلاٌ چه مسولیت هایی ...............

وقتی اون حرف هارو شنیدم گفتم: الان جونون های ما تا چه حد در مورد  ازدواج دارن یا اصلاٌ

 دید گاهشون در مورد ازدواج چیه؟

ازدواج یک امر مهم واساسی  که تو با اون آیند ه ی خودت رو می سازی اگه یه انتخاب درست

وعاقلانه داشته باشی می تونی به بهترین شکل (که خودت راضی باشی) زندگی کنی.

مگه ازدواج الکیه ،(به قول قدیمی ها مگه لباسه ) که هر روز یکی رو انتخاب

کنی واز این خوشت نیومد یکی دیگه  .

آیا افرادی که در مورد ازدواج چنین تفکری دارند نمی دونند که با این نوع انتخاب کردن بعدها

 ممکنه بهای سنگینی رو بپردازند.

ازدواج یک امر ساده نیست ، که بگی این نشد یکی دیگه ،

آخه وقتی پای سفره ی عقد بله که می گی به خیلی چیزها بله می گی

 که توانایی انجام اونهارو در خودت دیدی

کلی مسولیت های جدید داری وتعهداتی که نسبت به همسر وخانواده ها می دی.

ویک جایگاه جدید در یک خانواده ی دیگه.

اما نمی دونم چرا الان داریم از زیر بار این مسولیت ها شونه خالی می کنیم وداریم به سمت

مستقل شدن مطلق می ریم، واین خوب نیست.

که چی ؟؟؟ که اینکه اینطوری آزاد ترم!!!!!!!!!

با یه ازدواج درست می تونی خیلی چیزها رو تامین کنی.خیلی چیزهایی که شاید به تنهایی از

 پس اونها بر نیای.

باید برای ازدواج اول خودت رو بشناسی و  ببینی چی می خوای و بعد هدف رو مشخص کنی

 وبعد تصمیم بگیری.

......................

یابد دیدگاه ها نسبت به ازدواج درست شه .

در این باره حرف زیاده ........

                                                                                       در پناه حق باشید.


86/11/4
2:38 عصر

کل یوم عاشورا......

بدست نوبهار در دسته

                                                             بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

می دونید واقعه ی کربلا خیلی بزرگ،

ازدست دادن حجت خدا، ولی خدا وهدایت کننده ی مردم .

اما وقتی به آخرش نگاه می کنی یه چیز آدم و آرامش می ده ،اون هم وجود و حضور

 امام سجاد (ع)

والان در زمان ما، هم وجود امام زمان (عج) است که دنیا رو نگه داشته.

در کربلا حجت خدا ، امام حسین (ع)خودشون ومعرفی  کردند وحتی ایشون

 قسم خوردند که فرزند پیغمبر هستند وفرمودند اگه باور ندارید برید وبپرسید،

اما همه ی اون جمع که اونجا ایستاده بودند می دونستند که امام حسین (ع)

پسر فاطمه (س) است و حضرت علی (ع)   وجدشون پیغمبر اکرم (ص) .اما براشون

دنیا ومادیات ییشتر ارزش داشت وحرف حجت خدا رو ردکردند.

 اینکه می گن کربلا مکتب وگوشه به گوشه اش درس به خاطر اینه که می شه از

 لحظه به لحظه اش درس گرفت ،

از رفتارشون دربرابر دشمنان و اتفاق هایی که براشون افتاد،  از ادب وبزرگواریشون

از ایمان ویقینشون به خدا واز هوشیار بودن وهوشمند بودنشون .

مومن هم باید هوشیارو هوشمند باشه واز دشمن شبیح خون نخوره .

مثلاً تو دنیای الان ما، باید خیلی هوشیار وباهوش باشیم .

اگه نگاه کنیم می بینیم هنوز یزیدها وشمرها و عمربن سعدها هستند اما ، در زمان ما

 خیلی کارشونو علنی نمی کنن دیگه فهمیدن ازچه راهایی وارد شن و به اهداف خودشون

 برسن حتی گاهی از خود اسلام برای سرپوش خرابکاری هاشون استفاده می کنن .

واین جمله که می گن

کُُل یَوم ٍ عاشورا وکُل عرض ٍ کربلا

بله هر لحظه عاشورا است وهرجایی کربلاست

  شما هم شاید مثل من آرزو کرده باشید که کاشکی زمان امام حسین (ع) بودید ،

 خوب ما الان هستیم، اگه اون موقع  فکر می کردیم که در صف یاران امام حسین (ع)

 هستیم وایشون رو تنها نخوا هیم گذاشت .

باید بدونیم الان هم کربلاست ودر خیلی جا ها  روز عاشورا داره اتفاق می افته

 الان ما چی کار می کنیم

 رو حرف خودمون هستیم یا خدای نکرده در کنار مردم کوفه .........

اگه یه خورده دقیق شیم می بینیم که حسین زمان ما هست ونباید ازایشون غافل بشیم

 پس الان هم همون کربلا ست و ما نباید وجود مقدس حسین زمانمون رو تنها بذاریم

وباید برای زنده نگه داشتن اسلام تلاش کنیم 

 وبرای آماده شدن باید از کربلا درس بگیریم .

 حتماً یه سربه سرای اندیشه  بزنید

                                                                                              یاحق

 


86/10/16
9:16 صبح

آدم برفی من

بدست نوبهار در دسته

                                                  به نام او

سلام

روز برفیتون به خیر

تا حالا آدم برفی درست کردین ،  حتماً درست کردین .

چقدر درست کردن آدم برفی لذت بخش چقدر به آدم انرژی می ده

وبعد ساخته شدنش چقدر دوست داشتنی می شه و ما چقدر تو دلمون

آرزو می کنیم کاشکی یه دفعه جون بگیره و بشه بهترین دوستمون

اما اگر هم جون نگیره بازم دوستش داریم چون خودمون ساختیمش و مال ماست

ووقتی خورشید میاد وبه آدم برفیمون می تابه واون آبه می کنه چقدر غصه

می خوریم ، حتی گاهی آرزو می کنیم کاشکی آفتاب نیاد و آدم برفی مارو آب

نکنه واون برای همیشه مال ما باشه

خدای مهربون هم مارو آفریده در ما دمیده ومارو یکی از مخلوقاتش قرار داده

خدای مهربون مالک ماست ودوستمون داره

وخدای مهربون هم می خواد که ما یکی از بهترین دوست هاش باشیم از پیشش

 نریم

از آب شدن لحظه به لحظه ی ما ناراحت می شه

آخه مالکمون

خیلی دوسمون داره

اونوقت چه طور دلمون می یاد که دوستی کسی که اینقدر زیاد مارو دوست

داره رو قبول نکنیم

                                                                                 یا حق


86/9/28
3:44 عصر

ما نبودیم و تقاضامان نبور .......

بدست نوبهار در دسته

                                                        به نام او

سلام دوستان

فردا عرفه ست روزی که حاجی ها پس از احرام به اونجا میرن (خدا قسمت کنه)جایی که حضرت آدم توبه کرده ، جایی که حضرت ابراهیم رفته وجایی که رسول خدا رفته وجایی که امام زمانمون هرساله به اون جا میره.

عرفه یکی از روزهایی که بهترین ساعات بخشش گناه واقرار به گناه ،وبرکات خداوند بر انسان نازل می شه

می دونید ،خداوند بعد شب های پر برکت قدر برامون عرفه رو قرار داد که اگه کسی تو شبهای قدر بخشیده نشد(که البته چنین چیزی تقریباً غیر ممکنه چون همه بخشیده می شن)نا امید نشه وبدونه یه روز دیگه هم هست که خدا آدمارو می بخشه

چه خدای مهربونی داریم که دائم مواظب ماست که ازش جدانشیم واگه زمانی ازش دور بشیم با این چنین شب وروزهایی برگردیم

 

ما نبودیم و تقا ضامان نبود                  لطف توناگفته ما می شنود

حالا ما چی کار می کنیم ، برای روز عرفه آماده ایم؟آماده ایم بریم پیش خدا که در همه حال پذیرنده ی ماست ،ماچی؟

 

عرفه ی خوبی داشته باشید

                              ماروهم یاد کنید

                                                                 یاحق


86/9/14
7:44 عصر

هرکه شد محرم یار درحرم یار بماند .....

بدست نوبهار در دسته

 

به نام او

 

 

سلام                                            

 

 

 تا از دیار هستی درنیستی خزیدیم       از هر چه غیر دلبر از جان ودل بریدیم

 

  تازه فهمیدم وقتی خدا می گه به نعمتی رو اگه صلاح باشه می دم و اگه صلاح نباشه نمی دم

 یعنی چی.

 تازه فهمیدم اگه حرف خدا رو گوش کنی به بهترین نحو نعمتش رو بهت می ده.

(ماه رمضون،شبها،مسجد)

 تازه فهمیدم چقدر امام زمانمون دوستمون داره. چقدر دلم براشون تنگه؟!!!

 ما دیروز رفتیم جمکران.یه جمکران قشنگ.یه دعای توسل قشنگ.

 یه جمعیتی که برای امام زمانشون بی تابی می کردند و صداش می کردن. همشون دلتنگ بودن،دلتنگ آقاشون.

 با دستهایی که رو به آسمون گرفته شده وگونه های خیس شده صداش می کردن یه دلای پاکی

 داشتن...

 مردم خوبی داریم،مردمی داریم که همشون آسمونین ،فقط باید با چشم دل نگاهشون کنیم .

 یه دفه اونجا به دوستم گفتم چی می شه ما دعای توسل رو با امام زمانمون بخونیم،ایشون بخونه وما تکرار کنیم ...

 بعد رفتیم پیش کریمه ی اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (س).یه زیارتی کردیم که شاید تا الان که عمر کردم ندیده بودم .انقدر خدا قشنگ نعمتشونشونم داد که هنوز باورم نمی شه ،دلم براش تنگه.

 وقتی رفتیم حرم حضرت معصومه(س)دلم زیارت امام رضا(ع)خواست دلم خواست برم دیدنش. آخه دیروز

 روز زیارتی ایشونم بود.جاتون خالی بود.

 

 

اگه دلتون خواست یه سرو به مستانه بزنین 

http://MASTANEH86.PARSIBLOG.COM

 

                                                  

 یاحق


86/9/8
12:45 عصر

دیر شد

بدست نوبهار در دسته

                    به نام او

 

سلام

 

دیروز با دوستم تو کتابخونه نشسته بودیم داشتیم در س می خوندیم که یکدفعه به من گفت:می دونی کوه دماوند داره فوران می کنه  واین از نشونه های آخرالزمان.

و از اینجا بود که بحث ما در باره ی آقا امام زمان(عج) شروع شد دوستم گفت من دلم می خواست زمان پیامبر بودم و جز اولین کسانی باشم که ایمان می اوردن اما طاقت اون همه شکنجه رو نداشتم.

 

آره خوش به حال او نهایی که امام و پیامبر رودیدن

کاشکی ما هم می تونستیم اماممون رو ببینیم واقعاً چقدر سخته بدو نی امامت هست ولی تو نتونی بینیش ولی برای دیدنش لحظه شماری می کنی ولی هنوز آ مادگی دیدنشون رو نداشته باشی

آخه چی کار داریم می کنیم ( خود مو می گم) فقط حرف می زنم و عمل  هیچ و منتظرم تا کس دیگه ای راه و نشو نم بده ومنو جلو ببره وهمش می گم آقا کی می یاد همیشه از ایشون انتظار دارم ولی خودم انتظارات اماممو بر آورده نمی کنم تصور کنید  آقامون تا چند روز آینده می یان آماده ای  بری پیششون و بگی من پیرو راه شما هستم 

       

                  واقعاً برای تعجیل فرجشون چی کار کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

                                                        یاحق


86/9/2
10:49 عصر

داستان عشق

بدست نوبهار در دسته

                                                       به نام او

 

سلام

    این داستان به نظرم داستان جالبی اومد برای همین دوست دارم شما هم بخونید

                                 

                                 داستان عشق

در زمانهای قدیم وقتی که هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود پاکی ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند آنها از بیکاری  خسته وکسل شده بودند . روزی همه پاکی ها و تباهی ها جمع شدند خسته تر و کسل تراز همیشه ناگهان ذکاوت ایستادو گفت: بیایید یک بازی کنیم مثلاً قایم باشک

   همه از این پیشنهاد شاد شدند. دیوانگی فریاد زد من چشم می گذارم و از آنجا که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند که چشم بگذارد و به دنبال آنه بگردد همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.خیانت داخل انبوهی زباله پنهان شد اصالت در میان ابرها مخفی شد هوس به مرکز زمین رفت طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود79...80...81 همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی تونست تصمیم بگیرد جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید95...96...97 هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید ودر بین یک بوته گل رز پنهان شد دیوانگی فریاد زد دارم میام اولین کسی رو که پیدا کردتنبلی بود زیرا تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آ ویزان بود  دروغ ته دریاچه  هوس در مرکز زمین یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق

او از یافتن عشق نا امید شده بود حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی اوپشت بوته گل رز است دیوانگی شاخه چنگ مانندی را از درخت کند وبا شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو برد دوباره ودوباره تا ازصدای ناله ای متوقف شد.عشق از پشت بوته بیرون آمد با دست هایش صورت خود را پوشانده بود از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود او نمی توانست جایی را ببیند.او کور شده بود. دیوانگی گفت من چه کردم چگونه می توانم تورا درمان کنم عشق پاسخ داد:تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری کنی راهنمای من شو...........

 

واین گونه است که از آن روز به بعد عشق کور است ودیوانگی همواره درکنار او

 

 

 

 

                                                                                یاحق


   1   2      >